جدول جو
جدول جو

معنی سرمه سا - جستجوی لغت در جدول جو

سرمه سا
(نَ / نُو مَ)
سایندۀ سرمه. که سرمه ساید. سرمه کوب:
در آئینۀ دل خیال فلک را
بجز هاون سرمه سایی نبینم.
خاقانی.
صد جام لبالب است در گرد
در حلقۀچشم سرمه سایش.
شیخ العارفین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربه سر
تصویر سربه سر
سراسر، سرتاسر، همه، همگی، برای مثال عالم همه سربه سر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولی تر (حافظ - ۱۱۰۰)، برابر
سربه سر شدن: کنایه از برابر شدن، مساوی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمه کش
تصویر سرمه کش
کسی که سرمه به چشم بکشد، میلۀ باریکی که با آن سرمه به چشم می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمه دان
تصویر سرمه دان
کیسۀ کوچکی که در آن سرمه می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکه با
تصویر سرکه با
آش بلغور که در آن سرکه بریزند، آش سرکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمه ای
تصویر سرمه ای
رنگ تیره مخلوط از سیاه و آبی، دارای چنین رنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیمه سار
تصویر سیمه سار
سراسیمه، هراسان، سرگردان، آشفته و سرگشته، شوریده حال، پریشان حواس
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
صفت زلف. (آنندراج) ، آنچه با ساییدن آن بوی سمن برآید. رجوع به سمن سای شود
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ)
نام آشی است که از سرکه و گوشت و بلغور و میوۀ خشک پزند و آن چنان است که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف کنند و آن را سکبا نیز خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ)
نوعی از رنگ که برنگ سرمه باشد. (آنندراج) :
اهل دل با آب دیده دست از جان شسته اند
تا لباس سرمه ای راچشم مستش آل کرد.
اسماعیل کاشف صفاهانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُمَ / مِ یِ خَ)
سرمۀ جادوان که چون که به چشم خود کشند دیگران آن را نبینند وآنان هر چیز و هر کس را بینند. سرمه ای که هر کس به دیدگان کشد از نظر نظاره پوشیده ماند و کس او را نتواند دیدن. (یادداشت مؤلف). و این از خرافات اهل طلسم و نیرنجات است. (آنندراج) (بهار عجم) :
در چشم کس نیایم از اقبال نارسا
تا شد سیاه روزی من سرمۀ خفا.
شفیع اثر (از آنندراج).
رجوع به سرمۀ سلیمان شود
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ)
ظرفی که در آن سرمه را نگاه دارند. (آنندراج). کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند. (فرهنگ فارسی معین) :
با سرمه دان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر.
منوچهری.
وآن نی چو مار بی زبان سوراخها در استخوان
هم استخوانش سرمه دان هم گوشت ز اعضا ریخته.
خاقانی.
در کیسه های جیب عروسان رود عبیر
مانند سرمه دان که در او توتیا رود.
نظام قاری.
شکست رنگ بجای خمار گلها را
که لاله آمد و یک سرمه دان شراب آورد.
سلیم (از آنندراج).
، بمجاز، ظرف کم. (آنندراج) ، مجازاً، آلت زن. شرم زن. (فرهنگ فارسی معین) :
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی باز کرد گنبد کوز.
نظامی.
- سرمه دان عاج، کنایه از اندام نهانی بود بمانند عاج در سپیدی. (آنندراج) :
تا شبی پای در دواجش برد
میل در سرمه دان عاجش برد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ)
سرمه زاینده. تولیدکننده سرمه. بوجودآورندۀ سرمه:
دیدۀ خورشید چشم درد همی داشت
از حسد خاک سرمه زای صفاهان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ یِ مَ)
سرمه که به شوخی ورعنایی در چشم کشند. (غیاث) (آنندراج) :
سرمۀ مست به خون خواری چشمت افزود
چون سیه مست شود ترک بلا می افتد.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
، چشم:
همچو کیفیت صحت نبود نشأۀ می
کرده بیهوش چنین سرمۀ مست تو مرا.
ملا طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
حیران. سراسیمه. سرگشته. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ)
سرمه سان. بمانند سرمه. همچون سرمه: خاک قدم او را سرمه آسا به چشم کشیدندی. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیمه سار
تصویر سیمه سار
حیران سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکه با
تصویر سرکه با
آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه دان
تصویر سرمه دان
کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند، آلت زن شرم زن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به چشمهای خود سرمه کشیده باشد، آنکه چشمان دیگران را سرمه کشد، روشن کننده چشم بینایی دهنده، شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه یی
تصویر سرمه یی
برنگ سرمه رنگ آبی که به مقداری معین به سیاه مخلوط شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمه سار
تصویر سیمه سار
((مَ یا مِ))
حیران، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامه ها
تصویر سامه ها
شرایط
فرهنگ واژه فارسی سره
همگی، همه، همگان، جملگی، مساوی، برابر، یکسان، معادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش بو، معطر، سمن بیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرمه دان به خواب، زنی بود با امانت. اگر بیند که سرمه دانی داشت، دلیل است که او رابا زن دیندار صحبت افتد و از او خیر و منفعت یابد. اگر بیند که سرمه دان بشکست یا ضایع گردید، دلیل که از صحبت زنی دیندار جدا افتد. اگر بیند که سرمه دانی را بخرید، دلیل است که کنیزکی دیندار بخرد و باامانت بود. جابر مغربی
سرمه دان درخواب، زنی بود که همیشه خدای را به یاد دارد و مردمان را به راه دین خواند. اگر بیند که سرمه دانی داشت، دلیل که زنی را بدین صفت بخواهد. اگر بیند که سرمه دان او بشکست، دلیل که زن او هلاک گردد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نوعی علف
فرهنگ گویش مازندرانی
اسم قدیمبالا جاده در جنوب شرقی کردکوی به معنی خانه ای در
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم گرم مزاج، بذر ومیوه ی زودرس، آدم زود خشم
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه، سرا، زمینی که جهت ساختن خانه پیش بینی شود
فرهنگ گویش مازندرانی